شما اینجا هستید:

پرنده‌ی سلاخی شده‌ی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

عادت کرده‌ایم ھر بار با غم‌نامه‌ای در فقدان یکی از مفاخر فرھنگی کشور مواجه شویم و این جامه‌ی سیاه مدتھاست بر پیکر جامعه‌ی فرهنگی ایران باقی مانده است. گویی زمانه درصدد است ھر آنچه برای فرھنگ ما ارزشمند و حیاتی است و ھرآنچه درتاریخ ما سبب افتخار بوده است را از ریشه برکَنَد. چندی پیش شوک انحلال «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» را دریافت کردیم ولی این بار گویا تیر خلاصی که از ترکش رھا شده، بال پرنده‌ی کانون را نشانه رفته و می‌خواهد آن را نیز از صفحه‌ی افتخارات این سرزمین پاک کند. نھادی که یکتا شمع پرفروغی بود تا پرتو نوری به مسیر فرزندان ما، در جھت رشد فکری و کتابخوانی بتاباند و راھنمای آنان باشد. کانونی که ده‌ها چهره‌ی فرهنگی پرورانده و به این جامعه تقدیم کرده که هر کدام منشأ افتخارات بزرگی برای ایران بوده‌اند. ازآنجاییکه مدتی است دررسانه‌ھای جمعی از اھمیت تاریخی این کانون تجلیل می شود؛ گویا مسئولین ھمین موضوع را تاب نیاورده و تصمیم به ادغام آن در آموزش پرورش گرفته اند که عملاً تعطیلی و قطع سر از تنِ این پرنده‌ی معصوم، نَماد کانون پرورش فکری، است.

یافتن علت این خصومت را می‌توان نخست درعنوان این نھاد جستجو کرد: مانند ھر کانون دیگر که وقتی محل تجمع تعدادی افراد فرھنگ‌دوست و فرھنگ‌پرور باشد، محکوم به فناست و خشم دشمنان فرھنگ را برمی‌انگیزد، این کانون نیز خاری به چشم برخی شده است. علاوه برآن، عبارت «پرورش فکری» است که انگار در جامعه ما بناست فکری پانگیرد و یا به محض شکل‌گیری به سکوت و سکون واداشته شود؛ و دیگر عبارت «کودکان و نوجوانان» است که برای این عده از ھمه دھشتناک‌تراست، زیرا کودکان و نوجوانان سرمایه‌ھای آتی این مرزوبوم ھستند که هنوز در اندیشه‌ی جلای وطن نیستند فلذا بزعم این عده نباید به رشد و بالندگی برسند و یا به مرکزی راه یابند که چند جلد کتاب سالم و ارزشمند درقفسه‌ھا وجود دارد و حقّ انتخاب داشته باشند تا کتاب دلخواه خود را برگزینند. بلکه بر عکس، آنها باید در «مدرسه» و «کودکستان» و «مھد کودک» به صف ایستاده و طوطی‌وارعبارات و شعارھا وسرودھایی سردھند که اصلاً معانی آنھا را درک نمی‌کنند.

و همه اینها درزمانی است که شاھدیم چگونه ملت‌ھای دیگر برای مبارزه با جھل، تمامی توان ملی خود را به کارگرفته اند تا به «پرورش فکری» و نبوغ فرزندانشان بپردازند. اینجا در این سوی جھان، پس از پرپرشدن صدھا ھزار جوان در جنگی نابرابر برای حفظ مرزھایمان، ما چه سخاوتمندانه استعدادھای درخشان خود را به ملت‌ھای دیگر تقدیم می کنیم؛ جوانانی که چمدان بدست یا به آسمان و یا به دریا می‌زنند تا به جایی روند که شاید کورسویی امید برای شکوفایی و بالندگی داشته باشند. آنان با کوله‌باری از آرزو و عقده‌ی محرومیت راھی مھاجرتند و ما حتی پیاله‌ای آب بدرقه‌ی راه آنان نمی کنیم، زیرا که امید بازگشتی نیست. حتماً با مھاجرت ھزاران پزشک و پرستار از کشور، افرادی که با تقلب و رانت و پول به رشته‌ی پزشکی راه یافته‌اند، بناست جایگزین آنان شوند. آیا نباید ازھمین حالا به سوگ علم پزشکی در ایران بنشینیم که بحق از پزشکی‌ھای خوب و آبرومند در دنیا بود؟ از آن مضحک‌ترآن که خرده گزارشگری که تازه پوسته‌ی خود را شکافته و سر از آن بیرون کشیده، فتوا می‌دھد «ھر که ناراضی ست جمع کند برود!» گویی سند و قباله‌ی این سرزمین به نام او زده شده و دیگر فرزندان راستین این خاک پاک ھیچ حقی از آن ندارند.

حال چگونه می‌توان مانع فرارمغزھا شد، وقتی جایگزینی نداریم به آنان عطا کنیم تا آینده‌ی خود را بر آن بنا نھند؟ وقتی جوانان برومندی را می‌بینیم که در خارج از کشوردر تمامی عرصه‌ھای علمی، فرھنگی، ھنری، اقتصادی، حقوقی و مدیریتی خوش درخشیده‌اند، ضمنِ احساس غرور، با شرمساری وحسرت اشک به چشم می‌آوریم که چرا خدمات آنان نباید درخانه‌ی پدریِ خودشان ارائه شود؟ با مھاجرت این مغزھا، این کشورچگونه باید رشد یابد؟ از این سو، نگران رشدِ پایین جمعیت ھستیم و نگران پروراندن کودکانی نو، و از سویی دیگر، خیل نھال‌ھای به ثمر رسیده‌مان درسبزینگی دیگر سرزمین‌ھا به ثمر می‌نشینند تا بر وسعت کویرھای حقیقی و نمادین این مملکت افزوده شود.

اگر تمامی فرھنگ و تاریخ چند ھزار ساله و ثروت‌ھای طبیعی و پول‌ھای اختلاس شده و نیروی انسانی بااخلاق و صادق، که چنین به تاراج رفته، را از نسل آتی بگیریم دیگر چه داریم به آنھا عرضه کنیم؟ تملق و سالوس و ریا و تقلب؟ یا خشونت و عربده کشی؟ مگر نه اینکه ھر روز از افزایش آمار خودکشی و فقر و فحشا و جنایت می‌نالیم؟ اگر فرزندان ما امکانِ داشتن کانون‌ھای فرهنگی و پرورشی گسترده داشتند، کار به اینجا می‌کشید؟ نابرابری و بی‌عدالتی بهمراه فقرمالی و فرھنگی؛ سبب تنگ‌نظری، بی‌اخلاقی، فساد و دزدی و در نھایت منجر به تلاشی و اضمحلال تمدنی برآمده از یک امپراتوری چندین ھزارساله و یک فرھنگ و ادبِ سرآمد، خواهد شد. پس چه باید کرد؟ باید رھایش کرد تا ویرانه‌ترشود؟ آموخته‌ایم طوطی‌وار تکرار کنیم «این خانه از پای‌بست ویران است!» این پای‌بست چگونه باید مرمّت گردد؟ پای‌بستی که درتاریخ باستان ما استوارترین وپرافتخارترین بود.

چه کرده‌ایم که کودکان و جوانان ما ملتمسانه می‌پرسند چرا درکشورھای دیگر با تمدنی بس کم‌سابقه‌تر، پیشرفت‌ھای نجومی صورت می‌گیرد ولی در کشور ما عقب‌نشینی نجومی؟ چرا فرزندان ما در حسرت رفتن و زندگی در یک کشور پیشرفته‌ی غربی ھستند؟ اصولاً علت پیشرفت این کشورھا چه بوده است؟ آیا غیر از این است که آنها به این «پای‌بست»ها پرداخته و ھمان گونه که درساختن آسمان‌خراش‌ھایشان، در پی بنیان‌های مستحکم وآسیب‌ناپذیر و ضدزلزله ھستند، در پی استوارسازی پای‌بست‌های فرھنگی خود نیز ھستند. آنان از ھمان پایین‌ترین مقطع آموزش، کودکان را به گونه‌ای پرورش می‌دھند که اھل تفکر و استدلال باشند؛ به جای اسباب‌بازی‌ھای سرگرم کننده، بازی‌ھای تقویت‌کننده‌ی فکر و ذھن برای آنان تھیه می‌کنند. شب را حتماً با کتابخوانی سر به بالین می گذارند. از مقطع دبیرستان، به آنان تاریخ اصیل و راستین کشورشان و آثار برجسته‌ی ادبی بومی و غیربومی می‌آموزند. ازھمان مقطع نیز به کشف استعدادھا و کمک به دانش‌آموزان برای انتخاب رشته‌ی مورد علاقه‌شان، می‌پردازند. مشاوران فرھیخته و مجرب (نه صوری) در اختیار دانش‌آموزان قرار می‌گیرند تا در تنگناھای آموزشی و حتی زندگی شخصی، آنان را یاری دھند. در نظام آموزشی خود، به علوم انسانی اولویت و اھمیت بیشترمی‌دھند، چون بر این باورند که روح انسان باید به اندازه‌ی مغزِ وی تغذیه و تربیت شود. در شھرھای کوچک، بزرگترین وغنی‌ترین کتابخانه‌ھا را قرار می‌دھند که گزینشی نیستند و مملو است از کتاب‌ھایی در مورد ھر فکر و عقیده و مرام. زیرا به فرزندان خود این آزادی را می‌دھند که درمعرض ھرگونه اندیشه‌ای قرار گیرند تا خود آزادانه از میان آن‌ھا برگزینند. تفکر و آموزش دینی، به جز در مواردی انگشت‌شمار، اجباری نیست و ھمان موارد نیز از جامعه‌ی خود منزوی ھستند و به شیوه‌ی دلخواه خود زندگی می‌کنند. رشد تفکر و فلسفه در این کشورھاست که این آزادی‌ھا را ممکن می‌سازد، زیرا تنوع دیدگاه‌ھای فلسفی و به تبع آن اجتماعی، روانشناختی، مردم‌شناختی وغیره ھیچ مانعی برای آموزش و پرورش فکری قائل نمی‌شود. با تمام این اوصاف، ھر زمان در جامعه عیب و نارسایی و بیماری فکری وجود داشته باشد، علت را کم‌کاری و مشکلات نھادھای فرھنگی-اجتماعی میشمارند، نه برآمده ازمعایب و نقصان‌ھای فردی؛ در نتیجه بلافاصله، بدون هراس از سانسور و گرفتاری و ارعاب، درصدد ریشه‌یابی و آسیب‌شناسی آن برمی‌آیند. شاید بیھوده نیست که از ابتدای ھزاره‌ی سوم، صدھا رشته و گرایش علمی به وجود آمده که بلافاصله به رشته‌ھای دانشگاھی تبدیل شده‌اند تا ازعھده‌ی پاسخگویی به نواقص احتمالی برای افراد جامعه و جھان برآیند. کشورها و جوامع مذکور به حفظ و اشاعه‌ی فرھنگ و ویژگی‌ھای برجسته‌ی بومی خود می‌پردازند. حرمت زبان خود را نگاھداشته و آن را تا عرش بالا می‌برند. زمانی در رادیو و تلویزیون، برنامه‌ھایی چون «فارسی شکر است» و «فرهنگ عامه» یا فولکلور پخش میشد، در حالی که اکنون این فارسیِ شیرین به بیشمار واژه بیگانه آغشته شده و در فھرست زبان ھای بین المللی، جای چندانی ندارد.

درممالک غربی، از رخدادھای کوچک فرھنگی نیزاستقبال کرده و به گرامیداشت آن‌ھا می پردازند. خانه و محل زندگی ھر شاعر و نویسنده را در زادگاه وی به موزه‌ای جھت گردشگری تبدیل می‌کنند. ھر شھرستان اگر شھرتی برای نوعی صنعت یا محصول ھنری دارد، حتماً کارگاه‌ھایی وجود دارد که همانند یک موزه، ه ابزارِ کار اولیه و بدوی این صنایع را در خود حفظ و نگھداری می‌کنند. آرامگاه‌های بزرگان و شاعران و نویسندگان و فیلسوفان و سیاستمداران تأثیرگذار در تاریخ آن کشورھا شکوھمندانه حفظ می‌شوند و در معرض دید عموم قرار می‌گیرند. در تواریخ ادبی می‌بینیم ھر شاعر و نویسنده فریاد می‌زند و ملتش را به شناخت پیشینیان خود دعوت می‌کند تا ھم سنت ادبی خویش را توانمندتر سازد و ھم میراث فرھنگی گذشته در کار آنان جاودانه شود. درحالی که ما در دهه‌های اخیر متأسفانه شاھد حمله و تخریب آرامگاه بسیاری از مفاخر ادبی و فرھنگی در کشورمان بوده‌ایم. در آنسوی جھان، آثار و مزار چھره‌ھای نه چندان مشھور هم، با احترام و غرور حفظ می‌شوند. ھیچ نویسنده‌ای را با این برچسب که چنین و چنان بوده است از قلم نمی‌اندازند بطوریکه نویسنده‌ای مغضوب و مطرود یا در تبعید نمی‌یابید. ھمه‌ی اینھا صرفاً نتیجه‌ی “پرورش فکری” درست و برنامه‌ریزی شده است که برخی کشورھا را با تمدنی سیصد- چھارصد ساله به اوج افتخار و به تبع آن شادی و سعادت و فرصت برای شھروندان‌شان رسانده است.

امروزه فضای مجازی به خوبی افشا می‌کند که خطاکاران و خیانتکاران به اعتماد مردم در این ممالک چه تاوان سنگینی باید بپردازند، نه اینکه شخصی اختلاسگر و خائن به مردم در منصبی دیگر و حتی بالاتر قرار گیرد. قانون برای ھمه یکسان عمل می‌کند و چنین نیست که زندان و رسوایی صرفاً برای عوامل کوچکتر و اسبابی جهت سوءاستفاده‌ی صاحب‌منصبان باشد بطوریکه خلافکاران بزرگ خود در امنیت و آسایش تمام بسر برند! این است جواب چراھایی که باید به جوانان خود بدھیم که با چشمان از ھم گشاده ومتحیر خود شاھد تناقض‌ھای محیط پیرامون ھستند. آنھا که معصومانه می‌پرسند اگر ما حقّ داشتن یک کانون پرورش فکری را نداریم، پس چرا شما انقلاب کردید؟ و ما در پاسخ بگوییم ما در پی آزادی بیان و کسب آبرو در میان اقوام جھان و دوری ازخفقان و اختلاس و بی‌عدالتی بودیم، ولی نمی‌دانیم چه بر ما افتاد که پرنده‌ی معصوم پرورش فکری «ویران» شد و به خون نشست؟ مگر کانون پرورش، اهدافی که در سایر کشورهای پیشرفته دنبال می شود را دنبال نمی کرد؟ مگر در پی پرورش استعدادهای نهفته‌ی کودکان نبود؟ مگر در تمام عرصه‌های هنری همچون کتابخوانی، نویسندگی، موسیقی، گرافیک و نقاشی و سفالگری فعالیت نمی‌کرد و به کودکان اموزش نمی داد؟

ما بعنوان جامعه‌ای فرھنگی که باید چون صوراصرافیل درشیپورھا بدمیم و مردگان فرھنگی را به حیات بازگردانیم، در شناساندن فرھنگ شعر و ادبیات خود به جهانیان چه کردیم؟ چگونه است که بسیاری از نویسندگان امروزی و معاصر ایرانی، که بدرستی چیزی از نویسندگان شناخته شده‌ی غربی کم ندارند، در کوران جریانات ادبی که نویسندگان غربی مفتخر به کسب جوایز ادبی ارزنده می‌شوند، ، چنین مھجور و مظلوم از چشم دنیا پنھانند؟ آیا جمود فکری و تنگ نظری‌ھا و محدودیت‌ھای فلج‌کننده، فرھنگ ما را به رکود و انفعال نکشانده است؟ آیا نباید آستین‌ھا را بالا زد و به جای زدن انگ‌های نابجا به هنرمندان و نویسندگان به معرفی آثار ارزشمند ادبی و فرھنگی خود در دوران معاصر بپردازیم، تا دست ما ھم به خون این پرنده‌ی بیگناه آلوده نشود؟ تا از خود شرمنده نباشیم که افتخارات ادبی- فرھنگی ما در سرزمین‌ھای بیگانه به نام آن‌ھا معرفی شده و ھویتمان نیز به تاراج می‌رود.

قلباً امیدواریم کانون پرورش فکری جایگاه قبلی خود را حفظ کرده و تغییرماھیت ندھد! حتماً با اعتراض خواهند گفت که ما با الحاق کانون به وزارت آموزش و پرورش قصد حفظ و توسعه‌ی آن را داریم! اما سؤال اینجاست، کدام «آموزش» و کدام «پرورش»؟ اگر وزارت آموزش و پرورش قادر بود افراد فرهیخته و متخصص واقعی و دلسوز (و نه دکتراهای افتخاری) را در مدیریت خود بگمارد، اگر می‌توانست در این چند سال از تغییرات اسفبار محتوای کتب درسی و واداشتن دانش آموزان به یادگیری موضوعات تکراری و بیهوده جلوگیری کند، و از ترک تحصیل هزاران دانش آموز به دلیل عدم امکان پرداخت شهریه‌های تحمیلی دولتی پیشگیری کند، اگر می‌توانست از افت تحصیلی و کاهش معدل سالانه‌ی دانش آموزان ممانعت کند، اگر می‌توانست فرزندان این مرز و بوم را از کَپَرها جمع کرده و آبرومندانه در کلاس‌های درس و بر روی نیمکت‌ها بنشاند، اگر می‌توانست آموزگاران و دبیران دلسوز را که در اقصی نقاط کشور و مناطق عشایری زحمت می‌کشند شناسائی کرده و از آن‌ها به درستی تقدیر نماید، اگر می‌توانست جلوی شیوع اعتیاد و مسائل غیراخلاقی را در مدارس بگیرد، اگر می توانست وسیله‌ی گرمایش در مدارس ایجاد کند، اگر می توانست به ساخت مدارس بیشتر مبادرت ورزد تا دانش اموزان ناچار نشوند به مدارس دو و سه شیفته بروند، اگر می توانست از سلامت دانش آموزان در برابر مسمومیت از بخاری های فرسوده مراقبت کند، اگر می توانست مانع ریزش سقف  کلاس‌ها بر سر دانش آموزان در مناطق دورافتاده و روستایی شود،  اگر می‌توانست به جای اردوهایی که جان دانش‌آموزان را به خطر می‌اندازد، برنامه‌های آموزشی و علمی، میدانی بر گزار کند، اگر می توانست از حقوق معلمان و پرسُنِلِ زحمتکش خود مراقبت کرده و اجازه ندهد بودجه‌ی آن به حساب ارگان‌های زاید و غیرضروری دیگر برود، آنگاه مسلماً همه‌ی ما ایرانیان، ادغام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در آموزش پرورش را به فال نیک و جشن می گرفتیم. ولی با شرایط موجود، فرستادن کانون زیر تسلط و انحصار آموزش و پرورش، فرستادن آن به مَسلَخ و هدر دادن بیش از شش دهه زحمت‌های ارزشمند و مثمر ثمرِ آن است!

برای مطالعه مقاله کامل در قسمت یادداشتها درخواست دهید.

نقل قول با ذکر نام نویسنده و سایت بلامانع است.

اشتراک گذاری در:

4 پاسخ

  1. این مقاله بسیار ارزنده و پر از یادآوری و پر از احساس مسوولیت در قبال ابعاد مختلف جامعه ایران میباشد و از قلب و عقلی مملو از درک فضای حاکم بر فرهنگ امروز ایران ،فوران کرده که بسیار جای تامل و فکر برای خروج از این منجلاب ایجاد شده را می طلبد و چراغی است جهت فهم مسائلي که امروز در مسیر زندگی هر ایرانی قرارگرفته و باعث ایجاد هم اندیشی در جهت برون رفت از این دوران و حفظ ارزش‌های فرهنگی گذشته و حال وحمایت از روشنفکران و اندیشمندان عرصه علم و مدیریت در راستای اعتلای سرزمین ایران ودرخشش همیشگی در پناه یزدان پاک

    1. من خودم از حدود هشت نه سالگی در کلاسهای داستان نویسی کانون در ساری شرکت میکردم و اولین تجربه های قلم زدن را در کانون داشتم…. با نگاهی به عقبه کانون هم اسامی بزرگی مثل عباس کیارستمی را میبینیم …. کانون مجالی برای دانش آموزان و نوجوانان بود تا بدور از سنگینی تکالیف اجباری مدرسه به رشد خلاقیتهای خود بپردازند … خروجی کانون غیر از محتوای فرهنگی و انسانهای شریف فرهنگ دوست نبوده … حاکمیت اگر اولویتی برای خلاقیت و فکر مستقل قائل است باید هرچه زودتر کانون را به وضع قبلی خودش برگرداند.

  2. از دوران نوجوانی با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا بودم. گروه های سنی د و ه همواره مورد توجهم بود. داستان های پیروزی بر شب، کلاس پرنده، آنجا که خانه ام نیست و …..داستان هایی بود که با عشق می خواندم و لذت می بردم. در دورانی سرد و غمبار به اصطلاح بزرگ شدم. مادر شدم و همزمان با آن معلم. سعی کردم فرزندم را با عشق هایم، کتاب های کانون، آشنا کنم. نمی گویم صد در صد موفق بودم، اما در شرایطی که همکارانم هیچ از این فرهنگ نمی دانستند، به سهم خود تلاش کردم. استخدام در وزارت آموزش و مرورش و معلمی عشق من بود. اما کنار آمدن با محتوای ضعیف کتاب های درسی و هماهنگ شدن با نظامی که باورش نداشتم، رنجی مضاعف برایم ایجاد می کرد. و الآن که با قلم استاد گرانقدرم ادغام این دو ارگان را می شنوم و می خوانم، قلبم فشرده می شود و هم آوا با این استاد بزرگ فریاد مخالفت سر می دهم.
    به امید رهایی

    1. متاسفانه همینطور است که میفرمایید … آموزش و پرورش در ایران بجای اینکه یک اصطلاح و ترکیب نویدبخش و مسرت بخش باشد بیشتر با مفاهیمی مثل دگماتیسم دینی و تفکیک جنسیتی و فقدان تساهل گره خورده است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *