آنچه که از بخشهای پیشین در مورد ایران آشکار گشته تصویری از غنا و تداوم تاریخ و تمدن آن است. نمونهای از این تداوم و اصالت حدود پنج دهه پیش اتفاق افتاد، زمانی که شاه ایران 2500 سالگی پادشاهی در این کشور را جشن گرفت. هر چند تاریخی که جشن در آن برگزار شد تا حدودی تصنعی انتخاب شده بود ولی گویای شدت و حدت این گونه احساسات وطنپرستانه در این سرزمین است. این تداوم در میراث گذشتگان در هیچ یک از کشورهای آسیای میانه و آسیای نزدیک به این صورت وجود نداشته است، شاید از اینرو که در دیگر جاها حوادثی همچون تهاجم اعراب مسلمان ساکن در خاور نزدیک و فروپاشی روم شرقی توسط لاتینها و ترکها منجر به گسستهای جدی در سنتهای ملی و مذهبی گشت. تلاشهای جسته گریختهای تا قبل از این در قرن بیستم توسط ملل مختلف برای توسل به میراث گذشتگان انجام گرفته است. به عنوان مثال، مصریان تاکید بر تداوم ارتباط مصر زمان فرعون با کشور کنونیشان دارند، یا اینکه نویسندگان لبنانی مارونی بر یادآوری گذشتههای فینیقی و گرایشهای تاریخیشان به غرب تأکید میورزند. حتی تا چندی پیش نیز حاکمانی چون صدام حسین به مقایسه فتوحات جنگی خود با پیروزی اعراب در قادسیه بسنده نکرده و در ادعایی عجیب و باورنکردنی با ایجاد گارد جمهوری همانند ارتش حمورابی سعی در عطف به تمدن آشور و بابل در بین النهرین داشتند. هر چند همه این ادعاها به نظر تصنعی و ساختگی میآیند.
این در حالی است که بسیاری از ایرانیان وقوف کامل بر گذشته تاریخی خود داشتهاند. گذشتهای که به زمانی بسیار دورتر از ورود اسلام به این سرزمین باز میگردد. هر چند عده ای از بنیادگرایان کوتهبین پس از انقلاب اسلامی سعی در نادیده انگاشتن چنین حقایقی دارند. اما یادگارهای فراموشنشدنی از شکوه و عظمت ایران باستان همواره تحسین همگان را برانگیخته است، یادگارهایی همچون بقایای کوروش کبیر در پاسارگاد، مجموعه قصرهای عظیم داریوش و خشایارشاه در پرسپولیس و تخت جمشید، سنگنوشتههای متعدد در کوههای زاگرس مربوط به دوره ساسانی، طاق کسری و قصر ساسانیان در تیسفون در مجاورت شهر بغداد. علاوه براین، حاکمان ایران در سالهای آغازین ورود اسلام به این کشور، به تاریخ باستان و آثار باستانی علیرغم هیأت کفرآمیزی که در نظر این حاکمان مسلمان داشتند، علاقه وافری نشان دادند. عبدالله، امیربویه، پایتخت هخامنشیان در پرسپولیس را از نزدیک بازدید کرد و از یک موبد زرتشتی خواست تا کتیبههای پهلوی را برایش ترجمه کند. سپس دستور داد تا کتیبه ای به نام او به زبان عربی در آنجا حک کنند تا گواهی بر حضور وی در آنجا باشد.[1] علاوه بر این شاهنامه، شاهکار ادبیات فارسی، بر شکوه و جلال گذشته قبل از اسلام در ایران تأکید دارد و اسامی قهرمانان داستان های آن – رستم، اسفندیار، طهماسب، کیکاوس، بهمن، ایرج و… – همواره دوشادوش اسامی عربی – اسلامی در این فرهنگ وجود داشتهاند. فردوسی با این که خود یک مسلمان بود، اما از ناحیه این دین جدید (اسلام) برای میراث پارسی احساس خطر میکرد. وی در زمانی میزیست که دین باستانی زرتشت و سنتهای حماسی آن ترک شده، زبان عربی جایگزین زبان فارسی گشته و مبدل به زبان ادب، الهیات، حقوق و علم شده بود. هر چند فردوسی نتوانست تصویر واحدی از گذشته قوم خود رسم کند با این حال نگرانی وی از خطری که میراث پارسی را تهدید میکرد بیمورد بود، زیرا که انعطاف این فرهنگ به حدی است که میتوانست خود را با دین جدید سازگار کرده و در عین حال به بقای خود ادامه دهد.[2] افزون بر آن، فرهنگ ایرانی توانست تعالیم این دین را در شرق دنیای اسلام چنان تحت تاثیر قرار دهد که به جرأت بتوان گفت هویت مستقل و ویژگیهای ملی ایران هیچ گاه با دین نوپای محمد (ص) به طور کامل درنیامیخت و یکپارچه نشد. البته این خود موضوعی مفصل و بحثی جداست.
موضوعی که در این مقال در مورد فرهنگ ایرانی بدان پرداخته می شود، تاریخنگاری در ایران پس از اسلام تا پیش از حمله مغول است و این که چگونه ایرانیان سدههای اول اسلامی خود را همزمان وارث گذشته عظیم تاریخی خود و در عین حال مسئول رستگاری و اصلاح نوع بشر در پرتو دین نوپای اسلام میدیدند. جزئیات تاریخی بیشماری که بعدها در مورد ایران پیش از اسلام به دست آمد ممکن است این ذهنیت را ایجاد کند که تاریخ ملی ایران برای یک ایرانی که پیش از اسلام میزیسته به همان اندازه واضح و روشن بود که برای ایرانیان پس از اسلام. چونکه ایرانیان در دوره اخیر دسترسی به میراث تاریخی و ادبی داشتند که «شاهنامه» تنها یکی از آنهاست. اما واقعیت این است که سلسلههای ایرانی پیش از اسلام به صورت جدی و رسمی به تاریخنگاری نپرداختند و تنها در دوره پس از اسلام بود که دسترسی به میراث تاریخی – ادبی همچون «شاهنامه» میسر شد.
ایرانیان در قرن ششم قبل از میلاد برای استقرار امپراتوری هخامنشی ارتباطی نزدیک با قوم “ماد” داشتند. به دنبال فتوحات چشمگیر کوروش کبیر در بین النهرین، اطلاعات زیادی از متون تاریخی آن محل و همینطور منشور بین النهرین در دست داریم. البته این داریوش بود که اندکی بعد خود را شاه ایرانی همه جهانیان نامید و به فارسی باستان و زبان های قدیمی تر بابلی و ایلامی این گونه خود را معرفی نمود: “داریوش … از تبار نیاکان هخامنشی، با اقتداری برخاسته از خدای نگهبان میهن، اهورامزدا”. چنین سنگنوشتههایی آغاز سنتی بودند که بعدها توسط پارت ها و ساسانیان ادامه یافت. همه آن ها یک انگیزه اصلی داشتند و آن تحت تاثیر قراردادن همعصران از حیث قدرت پادشاه بود. هرچند به نظر می رسد سنت مستمر و رسمی برای ثبت تاریخ، همچون تاریخنویسان رسمی در دربار آن زمان وجود نداشت. کتب ثبت حقوق مادها و پارس ها که در بخش ششم کتاب دانیل بدان اشاره شد به احتمال زیاد دفاتر ثبت احکام اداری و رسمی و در واقع دستورالعملی برای متصدیان دولتی بود. از این جا به بعد، کل تاریخ قبل از اسلام یعنی جانشینی پادشاهان سلسله ها، مسایل مرتبط با رویدادنگاری (که در غیاب یک سازمان رسمی متصدی این امور، مثل سازوکاری که رومیان، یهودیان و مسیحیان برای آن داشتند، کاری دشوار بود)، تاریخ حملات و شرح فتوحات و نظامهای مالی و اداری را باید به طور عمده از منابع خارجی به خصوص منابع بابلی و یونانی استخراج کرد. پروفسور یارشاطر بر این باور است در این دوران دین زرتشت و جهانبینی خاص آن احتمالاً تعیینکننده ماهیت نگاه ایرانیان به تاریخ بود. بدین معنی که طرح کلی تاریخ جهان از همان ابتدا توسط خالق آن اهورامزدا مشخص شده و تاریخ تمدن انسانی در مقایسه با دیگر دورههای تاریخ جهان نسبتا ً کوتاه میباشد. همین نگاه مانع بروز حس کنجکاوی و در نتیجه عدم بکارگیری نهادهای انتقادی و جمعآوری و ساماندهی وقایع و فعالیتهای انسانی گردید. درعوض در دوره ساسانیان، تاریخ با حفظ ایدهآلهای دولت و مذهب ، در خدمت اهداف اجتماعی و اخلاقی درآمد. بدین ترتیب که تاریخ با توجیه قدرت امپراتوری ایران که تحت فرمان حاکمان خیرخواه و موبدان خردمند زرتشتی بود و با تأکید بر خردورزی شیوخ پیشین (که بعدها مسلمانان به آنان لقب «اسلاف الصالحون» دادند) و با به تصویر کشیدن تأثیرات مخرب و زیانباری که انحرافاتی از قبیل ماناییسم و مزدکیسم بر مذهب و افراد جامعه داشت، نقشی آموزشی و تربیتی ایفا کرد.[3]
پس از این مرحله، در دوران ساسانی روایاتی شفاهی با شرح و بسط فراوان به وجود آمدند که هر چند ابتدا در قالب اشعار حماسی و عاشقانه و به صورت شفاهی بازگو میشد، می توان نام تاریخ را بر آنها نهاد. بی شک این روایات ملی، چارچوبی بودند جهت توجیه حکومت حاکمانی که سلسلهوار از زمان پیشدادیان به قدرت میرسیدند که بر چهرههای برتر حماسی به عنوان مظاهر غرور ملی تأکید میورزیدند. البته اینگونه روایات تاریخی تأکید چندانی بر مختصات جغرافیایی – سیاسی امپراتوری ایران همچون ایالتها و استانها و اقوام تشکیلدهنده آن نداشتند. این افسانههای حماسی از قبیل افسانه انسانهای اولیه و یا جنگ ایرانیان و تورانیان همانقدر ریشه در واقعیت دارند که افسانه های هومری یا بیولف.
پس از مرحله شفاهی نوبت به تألیف نسخه های کتبی این حماسه های ملی رسید. این کار در دوره ساسانی در قالب «خدای نامگ» یا «کتاب شاهان» انجام گرفت که طی آن داستانهای بومی و عاشقانه خصوصا ً از بخش شرقی ایران یعنی خراسان، خوارزم، ماوراالنهر، سیستان و همینطور بخشهای شمالی مثل قفقاز و آلان که روایات حماسی در آنها شایعتر از جاهای دیگر بود، جمعآوری گردید.[4] بیشک این «کتاب شاهان» بود که به مدد بازخوانی و ترجمه هایی که از آن به عربی شد (مهم ترین آن ترجمه ابن مقفع، منشی دربار عباسیان که خود نیز فارس بود، متوفی به سال 756 م / 139 ه.ق) در دوران پس از اسلام، اساس تاریخ اعراب و ایرانیان قرارگرفت. بیشتر این اقتباسات از اشعاری در مورد «کردار حماسی نیاکان» بود که از میان آنها اقتباسات و برگردانهای فردوسی و اسدی طوسی از بقیه برجستهتر است.[5] این برگردانها منابعی هستند که به دلیل ارزش تاریخیشان، میتوان از آنها به همراه دیگر منابع همچون دست نوشتهها، کتیبههای گلی، کاغذهای پاپیروس، سکهها و همینطور شواهدی از اوستا و متون حقوقی- مذهبی ایران سدههای میانه، اطلاعات مهم تاریخی کسب کرد.[6]
نظام اداری در امپراتوری ساسانی بسیار پیچیده بود. در آن زمان طبقهای از منشیان یا دبیران وجود داشت که سازوکار دولتی را اداره میکردند. دبیر اعظم دربار اردشیر اول (قبل از سال های 40 – 224) از جمله دیوانسالارانی بود که در مقابل آتش مقدسی که شاپور اول در «نقش رستم » تدارک دیده بود، برایش قربانی می کردند.[7] پیامد اهمیت دادن و تکریم این طبقه کاتب، ثبت انبوهی از اسناد رسمی بود. هرچند انتظار میرفت که این مسأله ایجاد یک سنت منسجم تاریخنگاری را درپی داشته باشد اما این مهم در دورههای اولیه تاریخ ایران بهوقوع نپیوست. «کارنامگ اردشیر پاپکان» شرح حالی زنده از مؤسس سلسلهای است که او را به سلسلههای قبلی هخامنشیان و اشکانیان وصل میکند، هرچند این شرح حال بیشتر به داستان شبیه است تا به تاریخ واقعی.[8] اطلاعاتی که در مورد اردشیر در آثار طبری، نویسنده مسلمان ایرانی، یافت میشود به مراتب دقیقتر است اگرچه چندان به نفع اردشیر سخن نمیگوید. در این اثر وی اردشیر را به صورت پادشاهی بیشتر غاصب و کمتر قهرمان به تصویر میکشد. مسلما ً طبری از منابعی تاریخی به غیر از “کارنامگ” و “خودای نامگ” بهره جست.[9]
میتوان گفت زمانی که اعراب، ایران را در قرن هفتم پس از میلاد فتح کردند، فرآیندی که ریچارد فرای زیرکانه آن را «فتح اسلام توسط ایرانیان» مینامد آغاز شد. در آن زمان الگویی اساسی برای تاریخنگاری در میان ایرانیان وجود نداشت. از طرفی، هر چند اعراب از نظر فرهنگی در سطحی پایینتر از ایرانیان بودند، با این حال به روایات تاریخی و قومی خود تسلط کامل داشتند. داستان هایی مثل «ایام العرب» که اقوام و رهبران حماسی خود را تمجید می کرد و در عین حال اطلاعاتی اصیل در مورد روابط اقوام یمنی و شمال و شرق خلیج فارس با قدرت هایی مثل روم شرقی، ایران، اتیوپی و متحدان عرب آنها یعنی قسانیها و لخمیها بدست میدهد.[10] مهمتر از همه، ریشههای عمیقی است که دین اسلام در تاریخ دارد. محمد (ص) بر خلاف چهره نامشخص و مبهم زرتشت، پیامبری است که علاقه وافری به تاریخ دارد و کارهایش به عنوان سرمشق انسانها و گفتههایش به عنوان مجرای نزول آیات الهی به دقت مشخص گردیده و توسط «محدثون» و «اخباریون» (راویان روایات تاریخی) با جزئیات زیاد برای آیندگان ثبت و ضبط شده است. در نتیجه اهتمام برای تألیف سیره پیامبر و شرح حال نسلهای مختلف (طبقات)، صحابه پیامبر و علما و چهرههای مذهبی بعد از آنها، ادبیاتی پدید آمد که بسیاری از ویژگیهای اصلی دانش تاریخ را در خود داشت.[11] بر خلاف ایرانیان، اعراب هم مبدأ مشخصی برای شروع تاریخ خود داشتند و هم توصیفی فرجامشناختی برای آن، که عبارت بود از سیر تحولات تاریخی پیامبر و فتوحات مسلمانان و دامنه آن طوری باید گسترش می یافت که روایتهای مذهبی و فرهنگهای قبل از آن را نیز دربرگیرد تا پیشینه تاریخی مذهبی کاملی برای محمد(ص) بوجود آورد. در ضمن، راه برای تألیف تاریخ جهان نیز باز بود که نمونه مثال زدنی آن در روایات عربی – اسلامی تاریخ طبری است. خلاقیت بعدی اعراب که باز هم تا آن زمان ایرانیان بدان دست نزده بودند، اتخاذ ترتیب جهت انتقال اطلاعات بود که تاریخنویسان مکتب عراقی مانند الهیثم ابن عدی و محمد الوقیدی اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری (اوایل قرن نهم میلادی) بدان مبادرت ورزیدند. این شیوهای بود که به احتمال زیاد تحت تاثیر سنت تاریخنگاری روم شرقی قرار داشت.[12] با این تفاسیر تعجبی نداشت که اولین دانشمندان مسلمان ایرانی که مبادرت به تاریخ نویسی می کردند باید از زبان عربی به جای زبان فارسی استفاده می کردند. البته این بدان معنا نیست که زبان فارسی چنین قابلیتی نداشت بلکه فارسی میانه و فارسی نو که در آن زمان در حال شکلگیری و تکامل بود به سطحی از قدرت و انعطاف رسیده بود که بتواند به خوبی برای چنین منظوری به کاررود. عوامل فرهنگی – مذهبی که در سه چهار قرن اول ورود اسلام به ایران سبب تقدم زبان عربی بر زبان فارسی به عنوان زبان علم در این کشور شدند و سپس به تدریج به زبان فارسی فرصت بروز بیان ادبی را دادند، به خوبی شناخته شده و نیاز به توضیح و تفصیل آن ها در این قسمت نیست. (به عنوان مثال در اواخر دوره تیموری یعنی اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری [چهاردهم و پانزدهم میلادی] به آثار تاریخی عمدهای در مورد ایران و آسیای میانه برمیخوریم که همچنان به زبان عربی سلیس نوشته شدهاند که ویژگی این دوره است، مانند کتاب «تاریخ تیمور و فتوحاتش» [عجائب المقدور فی نوائب التیمور] نوشته احمد محمود بن عربشاه [متوفی به سال 854 ه.ق./1450م.] وی عربزاده ای بود که در آسیای مرکزی و در میان ترکها رشد یافته بود). تنها ذکر این نکته کافی است که تا قرن چهارم هجری (دهم میلادی) تمامی آثار ادبی که از ایرانیان مسلمان به جا مانده به زبان عربی هستند. این آثار ادبی که توسط دولتمردان و ادبای برجسته ایرانی به رشته تحریر درآمدند در واقع تلاشی در جهت وفق دادن خود با سنت عربی – اسلامی بودند. بسیاری از آنان حتی اقدام به جازدن و معرفی خود به عنوان موالی قبایل عرب کردند (ادعایی که طاهریان در مورد قبیله “حجاز” در “خوزع” کردند و این اقدام توسط شاعران اصیل عرب مثل دیبیل علی به تمسخر گرفته شد).[13] البته زمانی که فارسی نو برای اولین بار در بخش های شمالی و شرقی ایران، یعنی همان جاهایی که اتصال به گذشته حماسی و ارزش های ایرانی از دیگر نقاط دوام بیشتری آورد، مورد استفاده قرار گرفت، به تدریج شاهد ظهور آثار مکتوب تاریخی به زبان فارسی هستیم. اولین آن خلاصه تاریخ طبری، ترجمه وزیر دربار سامانیان ابوعلی محمد بلعمی است. او کار خود را در 352 ه.ق (64 – 963 م) شروع کرد و ترجمه وی شامل مطالبی است که در نسخه عربی یافت نمی شود. وی در تحریر این اثر اصرار بر امتداد تاریخ تا زمان خود نداشت.[14]
تاریخنگاران اولیه در زمان غلبه اعراب بر ایران به احتمال زیاد خود ایرانی نبودند و یا اگر هم بودند نسبشان به زمانی بسیار دور بازمی گشت، مانند بلاذری که گفته می شود مترجم فارسی به عربی بوده و توصیفاتی که از جنگ ها و فتوحات اعراب کرده مفصل ترین و معتبرترین در نوع خود است. البته می توان مورخانی عرب را نیز یافت که در خدمت حکومتهای ایرانی بودند و بالعکس. وادی الیعقوبی (متوفی به سال 284 ه.ق./897 م.) که عرب تبار بود در خدمت حکومت طاهریان در خراسان و آشنا به مسائل ایران بود. ابوحنیف دیناوری (متوفی به سال 282ه.ق/5-894 م) مورخی ایرانی بود که «کتاب روایات مفصل تاریخی» (کتاب الاخبار الطوال) که تا پایان دوران خلیفه معتصم را شامل می شود (227ه.ق./842 م.) اثر اوست. این اثر ماهیت واقعهنگاری ندارد بلکه روایت تاریخی پیوستهای بوده که توسط «اسناد» یا شواهد به یکدیگر مرتبط شده و در نتیجه ماهیتی ادبی به آن میدهد. بدین معنی که بصورت روایتی کلی آغاز شده ولی پس از آن تاریخ از دیدگاهی کاملا ً ایرانی روایت میشود یعنی قهرمانان حماسههای ایرانی، رهبران مذهبی همچون زرتشت و مزدک و سلسلههای پادشاهی ایرانی مانند ساسانیان مورد توجه خاص قرار گرفته و در دوره پس از اسلام نیز تمرکز بر وقایع و اتفاقات مختص ایران است مانند «دعوی» (پیکار تبلیغاتی و انقلابی عباسیان)، سرگذشت ابومسلم، جنگ های داخلی میان امین و مأمون، قیام بابک خرمدین و شکست افشین حیدر. رویکرد دیناوری به تاریخ در زمان خودش بسیار اصیل بود. تلاش وی در جهت اتخاذ دیدگاهی ایرانی به تاریخ بوده و پیداست که در استفاده از منابع فارسی همچون داستانهای حماسی قبل از اسلام و استفاده از مراجع معیار عربی، توانا بود. علاوه بر اینها دیناوری مبتکرانه تلاش در نظاممند کردن ارتباط تاریخ ملل و سلسله های مختلف قبل از اسلام و ایجاد نوعی انطباق زمانی میان آنها داشت. دیگر نویسندگان ایرانی قبل از وی در تلاش برای ایجاد چنین انطباق زمانی میان ایرانیان و سلوکیان بازمانده بودند، از این رو رزنتال بر این باور است که دیناوری این تکنیک را احتمالا ً از سنت تاریخنگاری یونانی – سریانی وام گرفت.[15]
.
.
.
دستاورد رشیدالدین فضل الله در جمیع التواریخ اوج تاریخنگاری اسلامی در دوران پیش مدرن و نمونه ای از تحقیق و پژوهش ایرانیان سده های میانه در این زمینه است. سنت تاریخنگاری ایرانی با افزودن جهان بینی خاص خود به سنت عربی – اسلامی آن را بسط و گسترش داد. جهان بینی که از یک سو عقیده رایج و معمول “دارالاسلام” را به عنوان هسته اصلی تمدن انسانی و پیامبر اسلام را به عنوان چراغ هدایت انسان ها به سوی فلاح و رستگاری می پذیرد، اما از سوی دیگر به دلیل تعاملات فرهنگی با قبایل ترک و مغول، خدمات ارزشمند دیگر قبایل و اقوام به دانش و تجریبات انسانی را به رسمیت می شناسد. به نظر نگارنده این مهم را می توان خدمت اصلی ایرانیان به تاریخ به شمار آورد.
[1]. ریچارد.ن.فرای، میراث ایران (لندن 1962) ص251
[2] . ر.ک جی.ای.فون کرونبام، «مفهوم تاریخ از دیدگاه فردوسی» در کتاب: اسلام: مقالاتی در باب ماهیت و رشد یک سنت فرهنگی، (لندن 1995)، صص77-175
[3] . احسان یارشاطر، «تاریخ ملی ایران» در «تاریخ ایران» انتشارات کمبریج، 1983، جلد سوم:«سلوکیان، پارسیان و ساسانیان» صص70-367
[4] . ریچارد فرای، «عصر طلایی ایران: اعراب در شرق»، لندن، 1975، صص22-20
[5] . ر.ک آرتور کریستن سن «ایران در عصر ساسانیان» چاپ دوم، کپنهاگ 1944، صص62-59
[6] . ر.ک یارشاطر، «تاریخ ملی ایران»، صص 61-359
[7] . فرای، «میراث ایران» ص210، دایرة المعارف ایرانیکا: بخش هنر: دبیر در دوران قبل از اسلام (احمد تفضلی)
[8] . ج.پ. دومناس «نوشته های پهلوی زرتشتی» در «تاریخ ایران» چاپ کمبریج، جلد سوم، صص88-1187
[9] . یار شاطر، «تاریخ ملی ایران»، صص7-476
[10] . دوری «رشد تاریخ نگاری در میان اعراب» ترجمه و تالیف با تجدید نظر، لایدن 1968، صص24-18
[11] . روزنتال، تاریخ، پاورقی ص76 ، دوری:نگارش، پاورقی ص 136، برتولد اسپالر «تکامل تاریخ نویسی در ایران» در «مرخان خاورمیانه» برنارد لوییس و بی.ام.هولت (لندن 1962)، صص 27-126
[12] . روزنتال، تاریخ، پاورقی ص7
[13] . سی.ای. باسورث، «طاهریان و فرهنگ عرب»، مجله مطالعات سامی 14، (1969) صص50-49؛ باسورث «میراث حکومت سال های اولیه اسلام در ایران» ایران، موسسه بریتانیایی مطالعات ایران، 11 (1973)، صص56-53
[14] . ر.ک التون. ال. دانیل «دست نوشته ها و نسخه ها بلعمی از ترجمه تاریخ طبری»، مجله Royal Asiatic Society، (1990)، صص 87-282
[15] . روزنتال، تاریخ، صص 93-92، همچنین ر.ک یارشاطر «تاریخ ملی ایران» انتشارات کمبریج، جلد سوم، ص361